دین همواره نیرومندترین عامل ایجاد نظم و ثبات در ابعاد گوناگون روابط اجتماعی و سیاسی بوده است و باورهای مذهبی، تداوم اجتماع را از طریق معنابخشی به حیات جمعی و قاعدهمندسازی مناسبات گروهی، تضمین کردهاند. در عین حال دین مقولهای تفسیرپذیر است و از اینرو منشاء تاریخی شکلگیری نحلهها، فرقهها و دستجات مختلف بوده است که پیامد آن شقاق اجتماعی و ناپایداری سیاسی است. در این شرایط، گروههای منشعب غالباً در جستجوی تشکیل جماعتی کوچکتر از جامعه ملی هستند و فرآیند ادغام اجتماعی را مختل میکنند.مقاله حاضر ضمن اذعان به کارکردهای انتظامبخش و انسجامآور آئینهای مذهبی؛ تنها به بررسی و تبیین جامعهشناختی تأثیرات مختلکننده فرقهگرایی مذهبی در روند استقرار نظم و ثبات سیاسی میپردازد و این فرضیه را به آزمون میگذارد که فرقهگرایی مذهبی، تهدیدی نرم برای ثبات سیاسی و محملی برای بروز خشونت در اجتماع است.بر این اساس، فرقهها در مقام اپوزیسیون اجتماعی هیأت حاکمه، نقش مهمی در تزلزل وحدت سیاسی و تضعیف مبانی مشروعیت حکومت ایفا میکنند. این گروهها ممکن است سیاست خارجی دولت را تحت تأثیر قرار داده و عامل تحریک خارجی علیه دولت مستقر باشند.