هدف اصلی این نوشتار، بررسی تحول مفهوم مداخله بشردوستانه در روابط بینالملل با کمکگرفتن از تئوریهای روابط بینالملل میباشد. مداخله بشردوستانه در جامعه بینالمللی به مثابه قاعده، سختترین آزمایش برای جامعه مذکور است که بر اساس اصول حاکمیت، عدم مداخله و عدم استفاده از زور پایهریزی شده است. با جهانیشدن مقوله حقوق بشر و توجه ویژه به دوریگزیدن از نسلکشی، شکنجه و تجاوز به حقوق اولیه انسانها، این اصل انساندوستانه، با اصول حاکمیت و عدم مداخله تعارض پیدا کرده است. در عین حال، مفهوم مذکور با تحولی عمیق در قبل و بعد از جنگ سرد روبرو شده است. در مقاله حاضر، نخست مفهوم مداخله را در تئوریهای واقعگرایی و لیبرالیسم بررسی میکنیم. سپس به تحول مفهومی مداخله بشردوستانه در تئوری سازهانگاری، به عنوان الگوهای هنجاری، ارزشی و قاعده بینالمللی میپردازیم و در نهایت، تحول مفهوم مداخله بشردوستانه را در روابط بینالملل به طور کلی مورد کندوکاو قرار میدهیم.